English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9019 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ordain U مقدر کردن
ordained U مقدر کردن
ordaining U مقدر کردن
ordains U مقدر کردن
predestinate U مقدر کردن
predetermine U قبلا مقدر کردن
predestine U مقدر شدن یا کردن
foredoom U ازپیش مقدر یا محکوم کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
embroiled U دچار کردن
embroils U دچار کردن
embroiling U دچار کردن
embroil U دچار کردن
lay up U دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
convulsing U دچار تشنج کردن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
convulse U دچار تشنج کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
plague U دچار طاعون کردن
plagued U دچار طاعون کردن
plagues U دچار طاعون کردن
plaguing U دچار طاعون کردن
troubling U دچار کردن اشفتن
troubles U دچار کردن اشفتن
trouble U دچار کردن اشفتن
convulses U دچار تشنج کردن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
traumatises U دچار روان زخم کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
traumatize U دچار روان زخم کردن
traumatised U دچار روان زخم کردن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
traumatising U دچار روان زخم کردن
traumatizes U دچار روان زخم کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
fey U مقدر
fated U مقدر
predetermined U مقدر
implied U مقدر
elliptical U مقدر
predeterminate U مقدر
predetermination U مقدر سای
the fullness of time U وقت مقدر
tacit U مقدر خاموش
predestinate U مقدر شده
heir presumptive U وارث مقدر
i was reserved for it U تنها برای من مقدر شده بود
collapses U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lines U رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line U رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
afoul U دچار
stricken with fever U دچار تب
stricken U دچار
wind broken U دچار پربادی
dysenteric U دچار زحیر
measled U دچار سرخجه
hysterically U دچار تپاکی
hysterically U دچار هیستری
hysterical U دچار تپاکی
hysterical U دچار هیستری
seizes U دچار حمله
catch U دچار شدن به
vertiginous U دچار سرگیجه
neuralgic U دچار درداعصاب
seized U دچار حمله
strangurious U دچار چکمیزک
snow bound U دچار برف
in queer street U دچار رسوایی
seize U دچار حمله
insomnious U دچار بیخوابی
agonist U دچار کشمکش
agonist U دچار اضطراب
perverted U دچار ضلالت
hungry U دچار گرسنگی
hungriest U دچار گرسنگی
hungrier U دچار گرسنگی
strikebound U دچار اعتصاب
dizzy U دچار دوران سر
bitten with U الوده دچار
consumptives U دچار مرض سل
consumptive U دچار مرض سل
cropsick U دچار رودل
hydrocephalic U دچار استسقای سر
hydrocephalous U دچار استسقای سر
mycotic U دچار ناخوشی قارچی
neurotic U دچار اختلال عصبی
serpiginous U دچار زرد زخم
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
understaffed U دچار کمبود کارمند
moon blind U دچار اماس نوبتی
necrotic U دچار غانقرایایا فساداستخوان
neuropath U دچار اختلالات عصبی
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
To have an accident. دچار تصادف شدن
To get into difficulties. U دچار اشکال شدن
lumbaginous U دچار کمر درد
wind bound U دچار باد مخالف
thunderstrike U دچار رعدوبرق شدن
to fall into U دچار [حالتی] شدن
to get into U دچار [حالتی] شدن
rhematicky U دچار باد مفاصل
pellagrous U دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
iritic U دچار اماس عنبیه
porriginous U دچار سعفی یا کچلی
bulimious U دچار جوع گاوی
thunderstrike U دچار صاعقه شدن
heir presumptive U وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
wronged U دچار خطا و انحطاط مظلوم
astigmatic U دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
asthmatic U دچار تنگی نفس اسمی
asthmatics U دچار تنگی نفس اسمی
i am in a sorry hopeless etc U دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal U دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
stenosed U دچار هرگونه تنگی مجرا
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
hangry <adj.> U گشنگی که دچار عصبانیت میشود
paretic U دچار فلج ناقص یا عضلانی
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
plunged in war U سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic U دچار اماس جدار ورید
parotitic U دچار اماس در غده بنا گوشی
melanotic U دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react U دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
he was otherwise ordered U جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
person running amok U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia U مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
frenzied attacker U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
nymphomanic U دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
The warning light seems to have malfunctioned. U چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
muddy weather U هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives U یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice U گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bombed U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache U سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic U دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com